نفس برآمد و کام از تو بر نمیآید
فغان که بختِ من از خواب در نمیآید
صبا به چشمِ من انداخت خاکی از کویش
که آبِ زندگیم در نظر نمیآید
قدِ بلندِ تو را تا به بَر نمیگیرم
درختِ کام و مرادم به بَر نمیآید
مگر به رویِ دلارایِ یارِ ما ور نی
به هیچ وجه دگر کار بر نمیآید
مقیمِ زلفِ تو شد دل که خوش سَوادی دید
وز آن غریبِ بلاکش خبر نمیآید
ز شَستِ صدق گشادم هزار تیرِ دعا
ولی چه سود یکی کارگر نمیآید
بسم حکایتِ دل هست با نسیمِ سحر
ولی به بختِ من امشب سحر نمیآید
در این خیال به سر شد زمانِ عمر و هنوز
بلایِ زلفِ سیاهت به سر نمیآید
ز بس که شد دلِ حافظ رمیده از همه کس
کنون ز حلقهٔ زلفت به در نمیآید
#فالحافظ
(چرا همیشه درست درمیاد؟؟؟؟)
حالم مث هوای دیوانه ی تهران سردرگمیه...
yasna farzin
1404/2/4 22:27
وقتی داخل یه بازه ی زمانیی دعا میکنی هر چی زودتر تموم شه و فک میکنی چقدر دیر داره تموم میشه اما وقتی تموم میشه و نگاه میکنی عقب میبینی زمان از تو خیلی جلوتر بوده ، ۱ سال گذشت...
از اونجایی که امسال خودم نبودم نمیدونم همون حس و حال اورنگ پارسال رو داشته یا نه. ، همون استرس ها برای ارائه ، همون تمیز کردن های مدرسه ، ایده های برای تزئین، همون تمرین کردن ها ، همون شور و هیجان برای روز اورنگ (حتی به نظر من روز های قبل اورنگ از خودش قشنگ ترن)
دیروز روز خیلی قشنگی بود ، مثل پارسال اما یکم فرق داشت
درسته خودم نبودم اما خیلی بهم خوش گذشت
صدای ارائه ها ، صدای خندیدن ها ،صدای کارکنان مدرسه و بلندگو ها
اما بهترین زمان دیروز به نظرم حلقه بود. وقتی همه دست های همو گرفتن که دوباره اون سرود ها رو بخونن اشک هایی که برای دانش آموزان سال آخر میریختن ، برای فارغ التحصیل ها و بچه های انتقالی ...
حلقه از اون بالا خیلی قشنگ بود، همبستگی بچه های سمپاد نشون میداد ،
نشون میداد یه خونواده ایم هر جا که باشیم ، هر کاری که کنیم ، هر چقدر هم که از هم فاصله داشته باشیم دوباره باهمیم ، دوباره پشت هم مثل سد دربرابر طوفان ها می ایستیم
خونه ی ما همینجاست
هر جای دنیا هم که باشی فرقی نداره ، اما به جز خونه ی خودتت یه خونه ی دوم هم داری که هیچ فرقی با خونه ی اصلیت نداره. به خونواده اونجا منتظرتن ، همیشه پشتتن!
و اما به یاد بچه هایی که دیروز پیشمون نبودن ، بچه های هواپیمای اوکراین ، اتوبوس کرمان ، و...
* خیلی خوش گذشت *
اورنگ ۱۲:)))
آن گاه که دست در دست هم
آن گاه که پا به پای هم
آن گاه که در کنار هم
و آن گاه که هم صدا
میچرخیم و میخوانیم،
سدی میشویم در برابر طوفان
می ایستیم به انتظار امید
منتظر میشویم برای طلوع ستاره ها
قلب هایمان میرود تا بیکران
و ما یک جسمیم،
یک روحیم،
یک خانواده ایم،
خانواده ی خانه ی فرزانگان 5
#اورنگ12
#حلقه
"زیادی بها دادن به ادما مثل زیاد اب دادن به یه درخته که خشکش میکنه"
شاید تو اینطوری فکر کنی، ولی... آره من بعد یه سال هنوز بسکتبال بلد نیستم،
ولی مگه تو میدونی که بسکتبال بازی کردن هرچقدم که هویج باشم از تنهایی بهتره یا نه؟!
نمیدونم چمه ولی میدونم یه جایی قراره خیلی معلوم بشه، فقط امیدوارم اورنگ نباشه😂
"خونه ی ما" رو هفتم هشتمیا بیشتر از نهمیا حفظن،
خب ما هم بهونه میخوایم دیگه :..)
اوایل اوج دلتنگی و دوری از مدرسه برام فقط اون چندماه بین امتحانات پایانی و مدرسه تابستونی بود،
بعد کم کم به این فکر کردم که اگه نهم شدیم اگه از فرز 5 بریم...
بعد یهو یادم افتاد اگه دوازدهم بشیم، روز آخر دوازدهم، دیگه بحث مدرسه یا پایه متفاوت نیست...
دیگه هیچ جوره نمیتونیممم اون بچه مدرسه ای های سابق بشیم :...)
واقعا ادم دلش میخواد تو سمپاد بمیره که تموم شدنشو نبینه😂